یزدفردا :سید محمد جواد میرخلیلی-– کارشناسی ارشد روابط بین الملل دانشگاه تهران "تصادف چیست؟ تصادف به هم رسیدن دو خط موازی است که فقط در دنیای ما آدما می تونه حادث بشه، تصادف به هم رسیدن دو خط موازیه که غیر از دنیای ما آدما، در هیچ دنیایی دیگه، چه دنیای ریاضیات ، چه دنیای فیزیک و حتی چه در دنیای فلسفه و منطق، هرگز و هرگز اتفاق نمی افته و شاید برای همین هم بهش میگن تصادف. چون از میون این همه دنیا فقط و فقط تو یه دنیاست که این خطوط بهم میرسن. پس بهم رسیدن این دو خط موازی کاملاً تصادفیه.
حالا من موندم چی میشه که فقط و فقط تو دنیای ما آدما، این دو تا خط با هم تصادف می کنن؟ آخه وقتی یاد دوران بچگی ام تو ده می افتم، یادم میاد وقتی در طویله رو باز می کردم ، همه گوسفندا به حیاط خونه هجوم می بردند ولی هیچ کدوم زیر پای اون یکی له نمی شد یا وقتی گوسفندان بوی چشمه ده به مشامشون می رسید و برای نوشیدن آب از هم سبقت می گرفتند، باز هیچ کدوم تلف نمی شدند یا همونطور وقتی دنیای مورچه ها ، زنبورا ، پرستوهای مهاجر و ... رو نگاه می کردم ، هیچ وقت اون قانون ریاضی رو مخدوش شده نمی دیدم . اما چی میشه که این خطوط در دنیای ما آدما به هم می رسن و شدیدتر از اون همدیگه رو قطع می کنن و خیلی بدتر همدیگه رو قطعه قطعه می کنن؟
هر وقت تو این خیابون های شلوغ شهرمون تصادفی می دیدم ، به فکر فرو می رفتم که دلیل آن تصادف چیه؟ به پچ پچ هایی گوش می کردم که مردمان جمع آمده بر بالین مصدومین در گوش بکدیگر نجوا می کردند. یکی نقص وسیله نقلیه را عامل می دانست و دیگری خطوط مغشوش خیابان را بهانه می نمود. یکی عدم مهارت راننده را و دیگری گردش به چپ را ، یکی عدم توجه به جلو را و دیگری علائم جاده را ، یکی از شیب می گفت و دیگری از پیچ ، یکی از سائیدگی لنت و دیگری از سائیدگی لاستیک. یکی نقص چراغ و دیگری از چشمک نزدن راهنما.
همه این همهمه ها دهنم را مغشوش و مشوش می ساخت . من همه عوامل را در همه فرمول های فیثاغورث و پاسکال، جذر و ضرب و جمع و تفریق نمودم لیک هیچ جواب نداد. به هزار فرمول خواستم نقش لنت را در به هم زدن رابطه دو خط موازی بیازمایم ، لیک هیچم حاصل نشد. تابع و مشتق شیب و پیچ جاده را و سینوس خطوط جاده را نیز در حل این معمّا عاجز دیدم . نه فقط فیزیک و ریاضی ، بلکه شیمی تجزیه نیز از تجزیه لاستیک ها ، نتیجه ای عایدش نشد. همه علم مهندسی عمران و مکانیک از محاسبه جادّه و خودرو ، پی به چگونگی تقاطع دو خط موازی نبردند. گواهینامه ها که نشان از سلامت جسم و چشم رانندگان داشت ، راه را بر بهانه جویی های علم پزشکی می بست تا تقاطع خطوط را خطای چشم خواند.
من باز با نگاه به دخترک معصومی که زانوان خونینش را در آغوش گرفته و می فشرد ، به دورنای ذهن مشوشم بازگشتم و در پی آن حادثه رقت انگیز ، به دنبال جوابی برای آن قانون متصلب و قطعی ریاضیات بودم. خدایا تو کمک کن تا پاسخم را بیابم. چرا دو خط موازی در دنیای ما آدمها ، اینچنین بر هم سوار می شوند؟
باز نگاهم در چشمان خیس دخترک قفل شد ، بلورهای چشم دخترک بر کریستال های ریخته شده بر سطح خیابان می چکید. بوی خون تازه دخترک ، در بوی تند بنزینی که از موتورسیکلت پدر بر زمین سرد می ریخت ، محو می شد . باز با نگاه به کتاب ریاضی دخترک که در گوشه ای از خیابان ، باد آن را تورق می کرد ، سوال همیشگی ام تکرار شد . چرا دو خط موازی در دنیای ما آدم ها ، بر هم سوار می شوند؟
جلوتر رفتم و در کنار کتاب ریاضی دخترک بر زمین نشستم ، خطوط و علائم را نیک نگریستم ، سپس چشمانم از خطوط کتاب ، بر خطوط پیشانی و چهره پدر دخترک خیره ماند . لرزی شفاف وجودم را در برگرفت ، اشک در چشمانم حدقه زد ، دیگر نمی توانستم به خطوط چهره مرد نگاه کنم ، خطوط در انعکاس قطرات اشکم ، خود را به شکل موج نمایش می داد . آری من پاسخم را یافته بودم . خطوط دنیای ما آدم ها با همه خطوطی که در دنیای فیزیک و ریاضیات و غیره است متفاوت است. خط دنیای ما آدم ها ، از جنس دیگه ای است. خط دنیای ما آدم ها ، خط فقـــــره . آری خط فقر . خطی که فرقی نمی کنه و مهم نیست که چه شکلی باشه ، موازی باشه ، منحنی باشه ، شکسته باشه هرجورش که باشه ، خطوط دیگه بر روی اون سوار میشن . مثل خطوط چهره تکیده آن پدر و مثل خطی که اشک بر پهنای چهره دخترک ترسیم می کرد.
* * *
همه، شکافت زانوان دخترک را از شکاف آسفالت دانستند ، لیک از آن جماعت یکی آن شکاف خونین را از شکاف اجتماعی ندانست. شکافی که همه شکاف ها در آن می شکفد.
وای خدای من ، آیا آن دخترک دفترچه بیمه دارد؟ آن پدر چه ، موتورسیکلت قدیمی اش که به عهد انقلاب صنعتی برمی گردد، بیمه دارد؟ وای اگر این موتورسیکلت که همه تقصیرها را عهده دار شده ، بیمه نباشد ، چه باید کرد؟
این پدر چگونه از عهده خسارت سپر اتومبیلی برآید ، که باید همه زندگیش را در برابر آن سپر کند؟ وای بدنه اتومبیل هم خط افتاده! آنرا چه باید کرد؟ شاید خط آن از ناحیه زانوان دخترک باشد!
قلم پلیس بر اوراق جریمه می رقصد، برگ اوّل آن دایر بر تخلف پدر در استفاده از وسیله نقلیه (دو زمانه) اسقاطی است. برگ دوّم ، نداشتن معاینه فنی ، برگ سوّم رعایت نکردن حقّ تقدم کسانی است که همیشه متقدمند ، برگ چهارم تخلف حادثه ساز ... وقتی پلیس به برگ چهارم رسید دخترک لرزان بر زانوان زخمیش ایستاد و چشم در چشمان پلیس دوخت و گفت آقای پلیس این یکی را ننویس، برایم حادثه ای رخ نداده. در میان هیاهوی جمع ، تنها دخترک می دانست که چرا موتورسیکلت بابا ، لنت و چراغ ندارد . در میان همهمه جمع ، تنها دخترک می دانست چرا فرمان موتور در دستان یخ زده و کرخت پدر می لغزد و در میانه این جمع تنها این دخترک بود که بر برائت پدر گواهی می داد . پدر همه چیزش بود همه دنیای کوچکش . پدری که جیب های خاکی اش اگرچه هماره خالی بود ، لیک مأمن گرمی بود برای دستان دخترک تا بر ترک پدر این کوچه های همیشه سرد زندگی را بپیماید . پدری که اینک دیگر جیب هایش چون همیشه خالی نبود و برگه های پلیس آنرا سنگین تر از همیشه ساخته بود . برگه هایی از جنس خط . برگه هایی از جنس خط ما آدما .
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 22,دسامبر,2024